مجموعهى پيش رو روايتى است نثرگونه كه در گذر پارهاى از عمر به سخن درآمده؛ در شبهايى كه دكور تياتر را به سرماى سخت زمستان زاهدان ترجيح مىدادم و ظهرهاى گرمى كه مرور ديالوگهايم را سر مىگرفتم. يا لابهلاى بهار پنهان شهر كه به نواختن تنبورگ بلوچى مشغول بودم و در پاييز توصيف ناشدنى آوازها سر مىدادم. اين ريتم نامنظوم در همين لحظات بود كه مرا به خود وا مىداشت.
مراد اين است كه نوشتههايم با تمام شكافى كه در لحظهها ايجاد كرده، براى شما خوانندگان تصوير بسازد و شايد گاهى هم معنا. هرگز نخواهم دانست با خواندن نوشتههايم چه احساسى درونتان شكل مىبندد و شايد خاصيّت همين باشد.
دقيقهاى،
نه،
ثانيهاى هم كمتر و بيشتر،
براى آنكس كه در راهروهاى تاريک ذهنش بوسه جُرم است،
چه توفير دارد؟
اين شبى كه تنها به يک دقيقهى بيشتر
ما را به اجبار گِردِ يكديگر مىآرد،
گُمانَش چيست؟
...
دیدگاه خود را بنویسید