داستان را از تركيب ريشهی «دا» و «ستان» به معنى «جايگاه آفرينش» میدانند. داستانها در گونههاى بلند و كوتاه، به فراخور زمينه و بستر موضوعى خود، جنبههايى از حيات بشرى را به تصوير مىكشند. نويسنده در داستانهاى كوتاه، تصوير و اثرى تكاندهنده، غافلگيركننده يا مانند آن با اثرگذارى هرچه تمامتر مىنگارد و مىكوشد ذهن و دل خواننده را به خود مشغول نمايد و دريچهى انديشهورزى را بهروى او بگشايد. اين ويژگى، بهخوبى در مجموعه داستانهاى جناب آقاى محمد نورى صادق، نويسندهى توانا و متواضع خطّهى غنىفرهنگ سيستانوبلوچستان نمود دارد.
...
با حوله كه دستهايم را خشك كردم، نگاهم به پدرم افتاد. از توى قاب عكس كوبيده به ديوار روبهرو، عبوس نگاهم مىكرد. كتوشلوار پوشيده و كراوات هم زده بود. مثل وقتهايى كه از خانه بيرون مىرفت. بعد نگاه كردم به ساعت ديوارى؛ ساعت هشتونيم بود. پدر اين وقتها سركار بود. در شهردارى كار مىكرد. صدا زدم: - مامان!... مامان!... اما جوابى نيامد.
نگاهم به ميز صبحانه افتاد؛ طبق معمول مادرم چيده بودش. سر ميز نشستم و تكّهاى از نانهاى بيات ديشبى را برداشتم؛ كرهمربّا هم ماليدم روش! شروع كردم به خوردن. ياد فيلم سرخپوستى افتادم كه ديشب از تلويزيون ديده بودم. همانكه روح مردهها را احضار مىكرد. همانكه مىتوانست همه كار بكند. حتّی مىتوانست پدرم را سنگ كند؛ وقتى با كمربند مىزنَدم.
...
دیدگاه خود را بنویسید