سبد خرید
{{item.title}} {{item.subtitle}}
{{item.total|number}} تومان
حذف
سبد خرید شما خالی است.

از سنگ ها و سیب ها

مجموعه داستان (نسخه ی چاپی)

از {{model.count}}
270,000 تومان
محصول مورد نظر موجود نمی‌باشد.
تعداد
نوع
  • {{value}}
کمی صبر کنید...

نويسنده در داستان‌هاى كوتاه، تصوير و اثرى تكان‌دهنده، غافلگيركننده يا مانند آن با اثرگذارى هرچه تمام‌تر مى‌نگارد و مى‌كوشد ذهن و دل خواننده را به خود مشغول نمايد و دريچه‌ى انديشه‌ورزى را به‌روى او بگشايد. اين ويژگى، به‌خوبى در مجموعه داستان‌هاى جناب آقاى محمد نورى صادق، نويسنده‌ى توانا و متواضع خطّه‌ى غنى‌فرهنگ سيستان‌و‌بلوچستان نمود دارد.

داستان را از تركيب ريشه‌ی «دا» و «ستان» به معنى «جايگاه آفرينش» می‌دانند. داستان‌ها در گونه‌هاى بلند و كوتاه، به فراخور زمينه و بستر موضوعى خود، جنبه‌هايى از حيات بشرى را به تصوير مى‌كشند. نويسنده در داستان‌هاى كوتاه، تصوير و اثرى تكان‌دهنده، غافلگيركننده يا مانند آن با اثرگذارى هرچه تمام‌تر مى‌نگارد و مى‌كوشد ذهن و دل خواننده را به خود مشغول نمايد و دريچه‌ى انديشه‌ورزى را به‌روى او بگشايد. اين ويژگى، به‌خوبى در مجموعه داستان‌هاى جناب آقاى محمد نورى صادق، نويسنده‌ى توانا و متواضع خطّه‌ى غنى‌فرهنگ سيستان‌و‌بلوچستان نمود دارد.

نشر پرنيان‌انديش به همّت مجموعه‌ى همكاران، اين اثر را به خوانندگان علاقه‌مند تقديم مى‌نمايد. اميدواريم به‌زودى آثار درخشان ديگرى را از اين عزيز شاهد باشيم. 

...

با حوله كه دست‌هايم را خشك كردم، نگاهم به پدرم افتاد. از توى قاب عكس كوبيده به ديوار روبه‌رو، عبوس نگاهم مى‌كرد. كت‌و‌شلوار پوشيده و كراوات هم زده بود. مثل وقت‌هايى كه از خانه بيرون مى‌رفت. بعد نگاه كردم به ساعت ديوارى؛ ساعت هشت‌و‌نيم بود. پدر اين وقت‌ها سركار بود. در شهردارى كار مى‌كرد. صدا زدم: - مامان!... مامان!... اما جوابى نيامد.
نگاهم به ميز صبحانه افتاد؛ طبق معمول مادرم چيده بودش. سر ميز نشستم و تكّه‌اى از نان‌هاى بيات ديشبى را برداشتم؛ كره‌مربّا هم ماليدم روش! شروع كردم به خوردن. ياد فيلم سرخپوستى افتادم كه ديشب از تلويزيون ديده بودم. همان‌كه روح مرده‌ها را احضار مى‌كرد. همان‌كه مى‌توانست همه كار بكند. حتّی مى‌توانست پدرم را سنگ كند؛ وقتى با كمربند مى‌زنَدم.

صبحانه‌ام را خوردم. صندلى را عقب زدم و از پشت ميز بلند شدم؛ رفتم توى حياط. نيزه‌ام را برداشتم؛ نيزه ميلگردى بود كه جوشكارى برده و سرش را تيز كرده بودم.

...


نویسنده
محمد‌نورى‌صادق
قطع
رقعی
صفحات
172
نوع
کتاب چاپی - فیزیکی

دیدگاه خود را بنویسید

  • {{value}}
این دیدگاه به عنوان پاسخ شما به دیدگاهی دیگر ارسال خواهد شد. برای صرف نظر از ارسال این پاسخ، بر روی گزینه‌ی انصراف کلیک کنید.
دیدگاه خود را بنویسید.
نام و نام خانوادگی را بنویسید. نام و نام خانوادگی باید حداقل ۳ حرف داشته باشد.
از {{model.count}}
کمی صبر کنید...

محصولات مرتبط